خاطرات پویا سارا (3)

 سلام به دوستای گلم 

 

امروز میخوام یکی از خاطرات جالب خودمو پویا رو تعریف کنم

خیلی وقت پیشا وقتی هردومون ساعت 7 صبح کلاس داشتیم

من به پویا میگفتم خودم زنگ میزنم بیدارت میکنم تا به این هوا خودمم پاشم برم کلاس

(لازم به گفتنه که منو پویا به خوابالویی معروفیم و همش کلاسامونو خواب میموندیم!)

بعدش من ساعت گوشیمو کوک میکردم که دوتامونو بیدار کنم

گوشیم که زنگ میخورد زنگ میزدم پویا رو بیدار میکردم

پویا هم تشکر میکرد که بیدارش کردم

اما....

خودم خوابم میومد خب 

میگرفتم دوباره میخوابیدم!!! 

ولی خب میدونی؟!

نه آدم با وجدانی ام

عذاب وجدان میگرفتم 

یه روز گفتم بزار بهش بگم تا خیالم راحت شه 

با شرم بهش زنگ زدم 

گفتم پویا جان میخوام یه اعتراف بکنم 

گفت : چی؟!

گفتم...

من وقتایی که صبحا واسه کلاست بیدارت میکردم بعدش خودم دوباره میخوابیدم و کلاس نمی رفتم! 

پویا یکم سکوت کرد

بعدش گفت:

راستش منم کلاس نمی رفتم و دوباره میخوابیدم!

یهو پشت تلفن منفجر شدیم از خنده !!!


موضوعات مرتبط: خاطرات سارا و پویا ، ،
برچسب‌ها:

پنج شنبه 20 آذر 1393برچسب:, | 14:56 | سارا |